دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یازده سالگی و یک کامنت

  مادر دختر شانزده ساله که باشی... چه فرقی میکند یازده سال و شانزده سال؟مهم این است که هر دو نوجوان شده اند. مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی موقع خانه تکانی دخترت هزار کار ردیف شده دارد که وقت کمک کردن ندارد! وقتی کمک میکند آنچنان از کارهای عقب افتاده اش میگوید که دلت کباب میشود برای اینکه او را از کار خودش انداخته ای. مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی دخترت با هر نگاه یا حرف محبت آمیز که بین تو و همسرت رد و بدل میشود فورا بهانه ای برای خودنمایی به پدر پیدا میکند و هزار تا برگه با نمره خیلی خوب دارد که هنوز به پدر نشان نداده و هزار تا جواب آزمون که پدر هنوز رویتشان نکرده و هزار تصمیم گرفته ش...
17 اسفند 1391

بازی با پازل

بچه ها از ماهیانه شان پول برداشتند و رفتند برای خودشان بازی فکری بخرند.یک بازی فکری جعبه ای که دو تا بازی در یک جعبه است دختر بزرگه خرید و دو تا پازل هم دختر دومی.دختر دومی مشغول بازی با پازلش بود که دخترک سر رسید و با دقت مشغول درست کردن فرضی پازل شد!همان طور که دختر دومی دانه دانه پازلها را سر جایش می گذاشت.             دختر ها دارند با هم بازی می کنند که دخترک مدام می رود و بازیشان را به هم میریزد.دختر دومی که از به هم خوردن مداوم بازی کلافه شده به من می گوید: "مامان همون طور که بچه به دنیا آوردی ازشون مواظبت هم بکن دیگه!!!"         دوبار...
14 اسفند 1391

کتاب جادویی2

یه توضیح درباره کتاب جادویی بدم خصوصا برای مامان مینو جون فکر میکنم توضیح تصویری کاملا گویا باشه.               فقط اینکه ای کتابها  مجموعه کتابهای فرفره هست از نشر کلام و قیمتش 5500 تومان است. رده سنیش هم 4 سال به بالاست. ...
14 اسفند 1391

معما

دختر بزرگه در مدرسه چند تا معما یاد گرفته و مشغول تعریف کردن و سوال کردن آن از من و پدرش است.دختر دومی که در تمام مدت با دقت خواهرش و توضیح دادنش را تماشا میکرد چند دقیقه رفت و بعد با دو تا کاغذ کوچولو برگشت و گفت من هم معما دارم.و شروع کرد به پرسیدن از ما.یکی از معماها این بود:       و توضیح: اون کناری سمت راست یه مامانه که بچش رو روی پله های یک کتابفروشی گذاشته و خودش نشسته بالای پله ها تا استراحت کنه.بچه کنار دیوار یه دونه عنکبوت می بینه و میترسه و شروع میکنه به گریه کردن.مادره هم انقدر پاهاش درد میکنه که نمیتونه بیاد از پله ها پایین و برش داره.به نظرتون مامانه چجوری بچش رو برداره؟ جواب خوا...
14 اسفند 1391

تولد زهرا

زهرا جان!دختر خواهر شوهر گرامی اکنون که این نوشته را مینویسم ... ول کن اصلا ما که با هم این حرفها را نداریم. 22 سال پیش در روزی مثل دیروز قدم به دنیا گذاشتی . این قدم شد جای پای ...که دخترم هم پا روی آن میگذارد! روزی که وارد خانواده شما شدم تو کلاس اول بودی و زیاد به چشمم نمی آمدی.اما نمیدانم چطور است که با جوانی تو و پیری من هنوز حرف برای گفتن داریم و دعوا برای برپا کردن!!! مامای آینده! تولدت مبارک! این هم کادوی تولدت   ...
14 اسفند 1391

ادبیات جدید

دخترک بهتر شده.سرفه هایش هم کمتر.اما بسیار ضعیف شده.دندان ششمش هم بیرون زد.این روزها دخترک کشف جدیدی کرده و آن هم اینکه میتواند در کمد کتابخانه که دختر ها خوراکی های خریداری شده برای مدرسه را میگذارند باز کند.پس در اولین فرصتی که دختر ها در کتابخانه نباشند سر کمد میرود و با یک خوراکی و با یک لبخند پیروزمندانه از کتابخانه بیرون می آید.مجبور شدم در کمد ها را با کش ببندم. در باب پاچه خواری برای بابا هم که هرچه بگویم کم گفته ام.موقع ناهار و شام حتما باید روی پای بابا بنشیند.کاری که بابا برای هیچ کدام از دختر ها زیر بارش نمیرفت!اما خوب ته تغاریست دیگر! دختر وسطی هم هر روز در حال نقاشی کشیدن است. وقتی به خانه مادر یا مامانی میرود هم ...
14 اسفند 1391

تکرار و تکرار

 پنج سال پیش.وقتی من بودم و دختر بزرگه: مامان کدوم "کالان" بزنم؟ من:"کالان" نه."کانال"!     مامان کجا "فیمل" داره؟ من:"فیمل" نه."فیلم"   دختر بزرگه:نخیر.من درست میگم! -------------------------------------------------------- دختر بزرگه:مامان میشه من "جیمی نوترون"ببینم؟ من:وای!چقدر میبینی این کارتون رو؟خسته نشدی از دیدنش؟     پنج سال بعد که دختر دومی هم هست:   مامان برم سر "کامیوتر"؟ دختر بزرگه:"کامیوتر" نه."کامپیوتر" دختر دومی:مامان میشه از "اتنت" استفاده کنم؟ دختر بزرگه""اتنت" نه."اینترنت". دختر دومی:نخ...
8 اسفند 1391

میفهمی...

دختر بزرگه از حمام آمده و دارم موهایش را سشوار میکشم.بعد از کمی دستهایم را پایین می آورم و تکان میدهم و میگویم:"قدت بلنده دستم خواب میره موقع سشوار کشیدن." زانوهایش را خم میکند و میگوید:خوبه؟" میگویم:"نه صاف بایست.اینجوری پاهایت درد میگیرند." میگوید:"پس من چکار کنم مامان.خودت میگی دستم درد میگیره." میگویم :"تو فقط صاف بایست." و شاید وقتی خودش دختری داشت بداند که یک مادر اینها را به نشانه اعتراض از درد دست نمیگوید.بلکه دارد صفا می کند از اینکه قد دخترش دارد به قد خودش می رسد. حالا مانده تا حال امروز مرا بفهمی دختر!حالا مانده تا بفهمی درد کشیدن و ذوق کردن یعنی چه؟!     ...
3 اسفند 1391